زینب سلیمانی فرزند سردار حاج قاسم سلیمانی آخرین مکالمه تلفنی با پدرش سه ساعت پیش از شهادت را اینگونه روایت کرد:
«آخرین باری که بهم زنگ زدید، سه ساعت قبل از سفرتان به بهشت بود؛ به همون جایی که در خواب تعریف کردید... یک باغ بسیار زیبا و خصوصی برای خود شما و گفتی این باغ را خودتان برای خودتان ساختید و دو روز قبل از شهادتتان این باغ را دیدید...
کاش میدانستم امشب اخرین باری که زنگ زدید بار اخریست که صدایتان را میشنوم و کاش از حرفهایتان و از اصرارتان برای تنها نماندن در خانه چیزی حس میکردم. کاشانلحظه میفهمیدم چرا به من گفتید بابا از دستم ناراحت نشو ...کاش حکمت این صحبتهایتان را در آخرین مکالمه مان میفهمیدم. به من قول دادید وقتی برگشتید باهم به مشهد میرویم ... چه خوش عهدی باباجان و چه سفر زیارتی زیباو با شکوهی به مشهد رفتید.
هر بار که میرفتید انتظار برگشتتان شیره جانمان را میگرفت... میگفتیم نرید خستهاید، مریض هستید؛ میگفتید من نروم چه کسی برود؟ شما قبول میکنید ناموس مردم، بچههای بیگناه در چنگال یک مشت حیوان وحشی اسیر و گرفتار شوند، مرزهایمان به خطر بیفتد و فردا اینها به داخل کشور ما بیایند و جان و مال و ناموس مردم را به غارت ببرند و من در خانه کنارتان بمانم؟ ما با سوال شما از خودمان شرمنده میشدیم و شما را به خدا میسپاردیم...
کاش بخاطر اینهمه سال دوری و سختی و دلهره، گوشه نگاهی به ما بندازی بابا جان که چه سخت تشنه یک نگاه شمایم.
حضرت عشق حضرت پدر امروز روز شماست؛ روز شهید... باز هم پیروز میدان شدی و مُزد اینهمه سال مجاهدت و سختی و خستگی را چه با افتخار از خود سیدالشهدا گرفتی.
روز شهید بر شما که تمام وجودتان نشانهای از شهید بود، مبارک»
23۲۷۲۱۵